هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

بازی اشکنک داره... سرشکستنک داره!!!

جونم بگه واستون که خدا به این دختره بازیگوشه ما خیلی لطف داشته و به ما خیلی رحم کرده. قربونش برم که خودش مواظب همه بچه هاس.... جریان ازین قراره که حدودا دوهفته پیش که اینجانب دانشگاه بودم شما پیشه مامان جون بودی و اون روز هم هیچ بچه دیگه ای خونه مامان جون نبوده و فقط شما دوتا بودین. اون جور که من ازت پرسیدم (چون طفلی مامانم اونقد وحشت کرده بوده که اصلن نفهمیده بود چه اتفاقی افتاده) ظاهرا مامان جون میخاسته نماز بخونه، جنابعالی هم میخاستی یه شال که از کربلا اومده بوده به مامان جون بدی که با اون نمازشو بخونه!!! هول کردی که قبله شروعه نمازش شال رو بهش برسونی .... خلاصه جلوی پای مامان جون خوردی زمین و سرت خورد به قرنیز و متاسفانه 5 تا بخیه ...
12 آذر 1393

سفرنامه مشهد

خدا قسمت همه اونایی کنه که دلشون میتپه واس زیارت ..... جالبه که بعد از چهارروز اقامت به محض اینکه قصد برگشت میکنی بازم دلت تنگ میشه .... سفرمون به مشهد خیلی عالی بود. جای همه دوستای گلمون خالی. هرروز زیارت و نماز جماعت واسه یه جلا دادن به دل خیلی خوبه. روزه حرکت بردیمت دکتر چون هنوز سرفه داشتی. به دکتر گفتیم که قصد سفر داریم اونم یه بخور واست تجویز کرد و دارو. که خیلی سخت بود توی مسافرت حواست به تایم دارو باشه و دیرو و زود نشه .... جای گرم نمونه و هزار تا داستان دیگه. چون دقیقا روز تولد شما حرکت کردیم با یه شمع و یه کیک توی قطار زادروزت رو جشن گرفتیم و چقد بامزه بود. البته هفته قبلش بابایی یه جشن تولد توی خونه م...
12 آذر 1393
1